خلاصه داستان: ویلی ونکا جوان و فقیر با رویاهای باز کردن مغازه ای در شهری که به شکلات هایش معروف است، متوجه می شود که این صنعت توسط کارتلی از شکلات سازان حریص اداره می شود.
خلاصه داستان: روی نگرانی گرومیت تمرکز کنید که والاس بیش از حد به اختراعاتش وابسته شده است، که وقتی والاس یک "کوتوله باهوش" را اختراع کرد که به نظر می رسد ذهن خودش را توسعه می دهد، توجیه می شود.